English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5228 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To appear. To reveal . U ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
To cast in a mould . U درقالب ریختن
yahoo U جانوری که درقالب انسانی باشد
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
to the casual eye <adv.> U به ظاهر امر
at first glance <adv.> U به ظاهر امر
to the casual eye <adv.> U به صورت ظاهر
at first glance <adv.> U به صورت ظاهر
at face value <adv.> U به صورت ظاهر
at face value <adv.> U به ظاهر امر
at first glance <adv.> U بر حسب ظاهر
at face value <adv.> U بر حسب ظاهر
to the casual eye <adv.> U بر حسب ظاهر
Outwardly . on the face of it. U بصورت ظاهر
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance. U با ظاهر غلط اندازش
to appear before the court U در دادگاه ظاهر شدن
To keep up appearances. U ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
To keep up appearances. For forms sake. U برای حفظ ظاهر( آبرو)
To appear on the scene (stage). U روی صحنه ظاهر شدن
On the face of it. Outwardly. U بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
to walk U به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to turn something U تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to haunt U به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
fellowship U دوستی
philogyny U زن دوستی
fellowships U دوستی
togetherness U دوستی
peace U دوستی
brotherliness U دوستی
friendship U دوستی
uxoriousness U زن دوستی
sodality U دوستی
friendships U دوستی
motherly love U دوستی مادرانه
negrophilism U دوستی بازنگیان
negrophilism U سیاه دوستی
love feast U عید دوستی
lastering friendship U دوستی پا بر جا یا ثابت
algophilia U درد دوستی
humanitarianism U بشر دوستی
brotherly U ازروی دوستی
excessive love U دوستی زیاد
fraternal love U دوستی برادری
fraternization U دوستی کردن
philanthropy U بشر دوستی
altruism U نوع دوستی
philoprogenitiveness U بچه دوستی
ritualism U تشریفات دوستی
the utmost love U منتهای دوستی
wanderlust U اوارگی دوستی
self love U خود دوستی
ties of friendship U قیودیاعلاقه دوستی
paternal love U دوستی پدرانه
taphophilia U گور دوستی
under cover of frind ship U بعنوان دوستی
professed love U دوستی زبانی
protestation of frienship U ادعای دوستی
ophilia U مار دوستی
He acquired kudos by appearing on television. U او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
All show and no substance. <proverb> U از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
A fair face may hide a foul heart. <proverb> U از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
bibliomania U جنون کتاب دوستی
breach of friendship U بهم زدن دوستی
humanitarianism U فلسفه همنوع دوستی
electrophilic addition U افزایش الکترون دوستی
gregariously U از روی جمعیت دوستی
fawn U افهار دوستی کردن
cozy up to (someone) <idiom> U باکسی دوستی برقرارکردن
fawned U افهار دوستی کردن
fawns U افهار دوستی کردن
electrophilic attack U حمله الکترون دوستی
ties of friendship U انچه دوستی اقتضامیکند
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! U معنی دوستی را هم فهمیدیم
patriotically U از روی میهن دوستی
endearing U از روی دوستی و محبت
kiss of death U دوستی خاله خرسه
to make friends with anyone U با کسی اشنایی یا دوستی
The bonds of friendship (affection). U رشته دوستی والفت
liquorish U حاکی ازنوشابه دوستی
sportsmanship U ورزش دوستی مردانگی
humanitarianism U مسلک بشر دوستی
algolagnia U درد دوستی جنسی
philosophically U ازراه حکمت دوستی
humanism U نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
they are sworn frends U با هم پیمان دوستی بسته اند
theocentrism U توجه بخدا خدا دوستی
theocentricity U توجه بخدا خدا دوستی
electrophilic aromatic substitution U استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
nucleophilic aromatic substitution U استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He did it out of friendship. U ازروی دوستی اینکار راکرد
i reckon U اطمینان به دوستی کسی داشتن
wanderlust U علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
to interrupt a friendship U رشته دوستی را با کسی پاره کردن
they are sworn frends U بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
haunts U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunt U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
i reckon U روی دوستی کسی حساب کردن
(not) have anything to do with someone <idiom> U نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
humanism U مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship. U لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
snake in the grass <idiom> U دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
curry favor <idiom> U هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
burning U دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
backstabber U خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
nap side U خواب فرش [با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
formulism U رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty U قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
corn-effect U ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
peace pact U میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
comer U وارد
relevant U وارد
intrant U وارد
pertinenet U وارد به
conscious U وارد
hep U وارد
to make an entry of U وارد
infare U وارد
familiar U وارد در
newcomers U تازه وارد
arrived U وارد شدن
entered U وارد شدن
versant U اشنا وارد
import U وارد کردن
inputting U وارد کردن
arrive U وارد شدن
arriving U وارد شدن
arrives U وارد شدن
enter U وارد شدن
initiate U وارد کردن
importing U وارد کردن
inducts U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiates U وارد کردن
induct U وارد کردن
inducted U وارد کردن
initiating U وارد کردن
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
imported U وارد کردن
enters U وارد شدن
knowledgeable U وارد بکار
inducting U وارد کردن
impotable U وارد کردنی
incoming U وارد شونده
ingoing U وارد شونده
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
intervener U وارد ثالث
arrived in paris U وارد شدم
check-in U وارد شدن
newcomer U تازه وارد
get in U وارد شدن
check in U وارد شدن
impoter U وارد کننده
check-ins U وارد شدن
inbound U وارد شونده
the post has come U پست وارد شد
incomer U شخص وارد
inflictable U وارد اوردنی
lic U وارد بودن
proficient U وارد به فن با لیاقت
importer U وارد کننده
new comer U تازه وارد
importers U وارد کننده
make an entry U وارد کردن
conversant U وارد متبحر
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
importable U وارد کردنی
imported U عمل وارد کردن
impotable U مجازبرای وارد شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
reimport U دوباره وارد کردن
importing U عمل وارد کردن
new arrived U تازه وارد شده
log on U وارد شدن به سیستم
import U عمل وارد کردن
log in U وارد شدن به سیستم
muscles U بزور وارد شدن
muscle U بزور وارد شدن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
tenderfoot U ادم تازه وارد
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
weather wise U وارد بجریانات روز
barged U سرزده وارد شدن
To enter the field . U وارد معرکه شدن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
barge U سرزده وارد شدن
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
To enter politics . U وارد سیاست شدن
to become personal U وارد شخصیات شدن
put into port U وارد بندر شدن
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
Recent search history Forum search
1construed
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1There are two other modeling formalisms worth highlighting in the context of LPV systems.
1I want to add a meaning, but it doesn't fuction!
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
1ریشه لغت سرسام چیست
1range check
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com